نرسیدن

افتاده به نبضم ضربان نرسیدن

 

ای لال شوی لال زبان نرسیدن

با این نفس سردو قطاری که نیامد

پیچیده به پایم چمدان نرسیدن

در من جریان داشته یک عمر کبوتر

یک  عمر  پربدن  نگران   نرسیدن

هی نامه نوشتم که کمی ماه بیارید

 این خانه ی تاریک نشان نرسیدن

نه باد و بهاری نه- صدایی که بماند-

پر شد تن راهم از دهان نرسیدن

تقویم  برایم  خبری  تازه  ندارد

پیچیده به جانم سرطان نر سیدن

با آن کلماتی به شعرم نرسیدند

افتاد  غزل  در  جریان  نرسیدن

 

 

 

از این دیوار ها

چقدر چشم هایش

 

از این دیوار ها

بالا رفته بود

تا

شوخ طبعی آسمان وپرنده را

کلمه کند

برای سالهای متورم شده

در این چند قدم جا

چقدر

این تداوم تحلیل ماندن

بار ید و

بار ید و

بار ید

تا به زانو درآمد و

مرگ

 در تقویم جیبی اش شتاب گرفت

آنقدرکه چشم هایش

بالای دیوار ماند

 

 

 

همه چیز برای ماندن تمام شده

هی آسمان را به زمین

 

دست را به پیشانیش می کوبد

نه کوچه ای پهن تر شده

نه خیابانی درازتر

و نه

دست ارجمندی که چمدانش را بگیرد

خوب شد دوره سنگ پرانی کودکان گذشت

حالا

 انگشت هر خیابانی را بگیری

تورا از شهر بیرون میکند

باید با دستورها ومسیر ها کنار آمد

همه چیز برای ماندن تمام شده