کتاب انسان عشق سیاست نوشته علی محمد زیدوندی منتشر شد

 

زندگینامه علی محمد زیدوندی

 

شاعر،نویسنده  وروزنامه نگار

علی محمدزیدوندی فرزندیارعلی درسال1354در   شهرستان ازنا  یکی ازشهرهای استان  لرستان بدنیاآمد

فعالیت ادبی خودرااز 17سالی در  دوحوزه شعروداستان آغازنمود.

وی بعدازنگارش رمان (خط پایان) ومجموعه داستان ( روبه دیوار) داستان نویسی رارهاکردوبه طورجدی به سرودن شعرپرداخت ودرسال1386   اولین مجموعه شعرخودرابا عنوان (توقیف ابدی)به چاپ رساند.

 زیدوندی بارهابه عنوان شاعربرگزیده به کنگره های ملی دعوت شد،  اودرکارنامه خود  داوری ودبیری چندهمایش وکنگره استانی و کشوری رانیزدارد.

زیدوندی درحوزه روزنامه نگاری نیزفعالیت میکندوتاکنون  دههامقاله اجتماعی،ادبی  ازوی درنشریات وماهنامه هابه چاپرسیده است وی مدیرداخلی هفته نامه سیاسی اجتماعی ( گفتارما ) رانیزبرعهده دارد.

آخرین تالیف ایشان کتابی استباعنوان انسان،عشق سیاست(بررسی جریانهای شعری دردهه سیکه درسال 1396 به چاپ رسیده است.

فعالیت ها:

-دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی

-    شاعر، نویسنده    

 -   روزنامه نگار و منتقد اجتماعی 

  -   عضو انجمن قلم ایران

 -   مدرس دانشگاه     

  -   مدیر داخلی هفته نامه سیاسی- اجتماعی  ( گفتار ما

-    رییس سابق اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان ازنا و..

تالیفات:

1- توقیف ابدی-   مجموعه شعر               ( چاپ1386)

2- شناختنامه مفاخر ازنا                        ( چاپ1388 )

3- فرمانده فرمانبر-   زندگینامه                 (چاپ 1390)

4- به سمت آفتاب  –      زندگینامه              (چاپ1392)

5-بنابر کبوتر بود  -    مجموعه شعر          (چاپ 1392)

6- انسان، عشق ،سیا ست                    ( چاپ1396 )

یادداشتی از وحید نجفی بر مجموعه شعر بنابر کبوتر بود

یکی از کتاب هایی که امسال به دستم رسید مجموعه شعر دوست عزیزم جناب علی محمد زید وندی بود با نام « بنا بر کبوتر بود » .این کتاب ، شعررا شامل می شود . تعداد 10 غزل و 42 شعر سپید در این مجموعه است . زید وندی شعر را از آغاز با خلق آثار کلاسیک آغاز کرده و این مسئله به او کمک کرده راه خود را بازشناسد.او ذاتا شاعری سپید سراست ، چنانکه می خوانید در این کتاب آثاربرتر او آثاری ست که به صورت شعر سپید است . عاطفه و تعهد دو ویژگی برتر این شعرها هستند . نگاه او در این مجموعه نگاهی استعاری ست وکمتر از عناصر درونی وبیرونی استفاده کرده . زبان در این کتاب زبانِ معیار است و شاعر بسیار به ندرت به سمت زبان گفتار (محاوره)نزدیک شده است . محتوای شعرها عشق ، جنگ ، زندگی و مرگ است و نوستالژی موجود در شعرها بار عاطفی آثار را بیشتر و بیشتر کرده . دوری از تصاویر ذهنی و جزءنگریی که به اطناب کشیده نشده نیز از المان هایی ست که در اغلب شعرها حضور پر رنگی دارد . نگاه ویژه ی جناب زیدوندی به مخاطب  و پرداختن به مسائل اجتماعی ِ نهادینه شده در انسان امروز باعث شده است مخاطب با حوصله و تامل بیشتری شعرها را بخواند . در شعرها با زبانی صمیمی با مخاطب به گفتگو می نشیند و از این بابت قرابت خاصی بین شعرهای او با شعر گفتار می بینیم ....با هم یکی از شعرهای عاشقانه ی این کتاب را می خوانیم :

سلام

یادت هست

تابستانها

چقدر

شعرنامه می نو شتم برای پسرهای محل

تا بدهند به دختران تهرانی

که آمده بودند آب و هواکه آمده بودند ما را عوض کنند

اما من

مرضیه را می خواستم

که نه شعر دوست داشت

نه نامه

                                                                  و نه مرا

نگاهی  به مجموعه شعر بنابر کبوتر بود نوشته علی محمد زیدوندی

نقد/ اندوه، انسانم کرد
عزیزیان محمدتقی

نگاهی به مجموعه‌شعر «بنا بر کبوتر بود» سروده‌ی علی‌محمد زیدوندی

«بنا بر کبوتر بود» عنوان مجموعه‌شعری است از شاعر هم‌روزگار ما، علی‌محمد زیدوندی. این مجموعه، ده غزل و 41 شعر سپید دارد که در سال 1392 در قطع رقعی و با حجم هشتاد صفحه که انتشارات روزگار چاپ کرده است. علی‌محمد زیدوندی، پیش از این مجموعه‌ای ‌دیگر با نام «توقیف ابدی» را چاپ کرده بود .

قبل از مرور مسایل تخصصی و نگاه به ساختار، فرم و محتوای «بنا بر کبوتر بود»، ذکر چند نکته ضروری است: یک، این مجموعه تمام ظرفیت شاعری و شاعرانه‌ی سراینده نیست؛ دو، نگارنده‌ی مطلب با دید خود و با اندک مایه‌ی ادبی، دستی به رشته‌ی کلمات این مجموعه می‌کشد و ممکن است، بلکه بی‌شک صاحبان قلم نظریات مستندتر و مسجّل‌تری در این رابطه خواهند داشت؛ سه، ذوق، شوق و تعجیل به خاطر فوت‌نشدن وقت و تازه و داغ بودن مجموعه، باعث شد تا زمان کافی و وافی برای بررسی موشکافانه و ادای حق مطلب نداشته باشیم. امید که توانسته باشیم در جای‌گاه یک نشانی‌دهنده، کتاب را معرفی کرده و در شکوفایی امور فرهنگی- ادبی قدم ناچیزی برداشته باشیم .

طبق شیوه‌ی مرسوم شعر معاصر، اشعار دهه‌ی اخیر را که ورق می‌زنی، در هر مجموعه‌ای به چند گونه مضمون مشترک برمی‌خوری؛ مضامینی نظیر شعر آیینی، دفاع مقدس، اجتماعی، عاشقانه و غنایی(لیریک)؛ «بنا بر کبوتر بود» هم از این قاعده مستثنی نیست، اگرچه بسامد آثار به موضوعات اجتماعی و مَنِ فردی و گروهی شاعر بالاست؛ در حد تجربه هم که شده اشعاری در مضامین ذکرشده، در این مجموعه هست. شاعر دفترش را با غزل شروع می‌کند و می‌خواهد تغزلی برای مجموعه‌اش داشته باشد و دست مخاطب را بگیرد و به ساحت کتاب دعوتش کند :

این محرمانه پیش ما باید بماند

این زخم لای گریه‌ها باید بماند

مثل تمام حرف‌هایی که نگفتم

فریادها هم بی‌صدا باید بماند ...

 علاوه بر اندوه پنهانی که در زیر پوست این غزل مشهود است و ذهن مخاطب را درگیر می‌کند، شاعر بر آن است که غربت انسان امروزی را فریاد بزند؛ آن هم با سکوت و با صدایی که به جایی نمی‌رسد. در این غزل، اگر با اغماض از کنار مصرع «مثل تمام حرف‌هایی که نگفتم» بگذریم و بلند خواندن حرف «که» را نادیده بگیریم، به مصراع بعد می‌رسیم که تا حدودی کاستی‌های مصراع اول را جبران می‌کند و با ترکیب «فریاد بی‌صدا» به داد شعر می‌رسد. یکی- دو بیت بعد، شاعر با بهره‌گیری رندانه از احساس نوستالوژی و حافظه‌ی ادبی مخاطبان، آوردن واژگان کهن نظیر «ساقی»، «میخانه» و «ناکجا» را در ساختار شعر توجیه و هضم می‌کند :

با این غزل‌هایی که از میخانه دورند

ساقی کجای ناکجا باید بماند

در بیت بعد، شاعر قصد دارد که حقیقت‌‌کُشی و ظلم تاریخ را در حق عاشقان و صادقان بیان کند که دست به دامن تلمیح می‌زند و با استفاده از داستان بر دار شدن منصور حلاج، در تحقق خواسته‌اش می‌کوشد :

این عشق، این سرگیجه مادرزاد بوده

حلاج‌ها بر دار تا... باید بماند

اما علاوه بر ارتباط دور کلمات در بستر افقی دو مصراع و آوردن فعل مفرد برای حلاج‌ها، شاعر به ضرورت قافیه، مجبور می‌شود با صرف نظر از قاعده‌ی دستوری و دستورمندی، حرف «تا» را که نشان‌دهنده‌ی مسافت و طول زمان است در غیر جای‌گاه خود به کار ببرد؛ وگرنه شکل درست مصراع این گونه است :

حلاج‌ها تا... بر دار باید بماند

شاعر می‌توانست با استفاده از تکنیک‌های ساده‌ی داستان‌نویسی امروز، حرف تا... را به شکل «تاااا» و ‌ها را از حلاج جدا کرده و به شکل‌ »ها!» می‌آورد و تکنیک را در زبان برجسته می‌کرد و مشکلات مصراع حل می‌شد .

نکته‌ی دیگر این‌که شاعر نزدیک به نیمی از غزل‌های این مجموعه را در یک وزن سروده است. البته این قضیه نه عیب است و نه حسن؛ مهم پرداخت، گیرایی و رسایی غزل‌هاست .

در چشم‌های او پرستوی عجیبی است

طعم نگاهش طعم لیموی عجیبی است

یا

گفتم، نگفتم چشم‌هایش جای من نیست

گفتم که در تقویم او فردای من نیست

گفتنی است از غزل‌های موفق این مجموعه هم نباید چشم پوشید. غزل‌هایی که با حفظ سلامت زبان، موسیقی و عاطفه‌ی قابل‌تأملی دارند؛ نظیر همین غزلی که به استقبال غزلی از سعدی سروده است :

از پنجره‌ی چشم تو خورشید وزیده

در چشم تو افتاده دو لیموی رسیده

...

حافظ ز خط و خال و بخارا و سمرقند

از میکده و زلف و غزل دست کشیده

ایهام تبادری که دست‌کشیدن و زلف به ذهن مخاطب القا می‌کند، از نکات قابل‌اعتنای این بیت است؛ منظور شاعر هر کدام از معانی که بوده، به جای خود محترم است. آنچه مشهود است این‌که مخاطب با چند معنا مواجه است و به سلیقه‌ی خود می‌تواند از هر کدام لذت ببرد. این‌جاست که به گفته‌ی «رابرت فراست» در مورد شعر می‌رسیم :

«شعر به ما این اجازه را می‌دهد که چیزی بگوییم، در حالی که منظورمان چیز دیگری‌ست.»

در سپیدسروده‌ها حضور منِ شاعر- چه به صورت فردی و چه در گونه‌ی اجتماعی و جمعی آن- به وفور دیده می‌شود. منی که گاه از درد‌های درونی و ذهنی خود می‌گوید، گاه درد مشترک مردم هم‌روزگار را ناله می‌کند و گاه هم دردهایی دارد به درازای تاریخ :

من پیر شده‌ام(ص25)، من ایستاده‌ام/ در میان کلماتی که شعله می‌کشند(ص36)، من چه‌قدر دوست داشتم خلبان شوم(ص28)، /من هنوز از هیچ درختی بالا نرفته‌ام(ص31)، مرگ هر روز به من سلام می‌کند(ص31) و. ..

 منِ شاعر در «بنا بر کبوتر بود» مانند خطی داستانی تمام اندیشه، گفتمان درونی، جهان‌بینی و ایدئولوژی سراینده را رو می‌کند و به قولی پته‌ی شاعر را روی آب می‌ریزد. شاعر مثل بیش‌تر مردم زمانه‌ی خود از زندگی کسالت‌بار، تکراری و جیره‌بندی‌شده‌ی شهر در رنج است و هرگز نمی‌خواهد تن به این عادت ایستا بدهد :

من پیر شده‌ام.../ ازنیاوران / تا/ میدان شهدا/ پیرهنم عطر دخترانی را گرفته/ که مرا نمی‌فهمند .

از پدیده‌ها و معضلات اجتماعی روز هم غافل نشده است و حتی فقر و بیکاری را که گریبان‌گیر مردم بومی سرزمینش شده‌اند، داد می‌زند؛ البته این پدیده‌ای جهانی است که آثار آن در جهان سوم بیش‌تر مشهود است و خیلی موضوع بحث ما نیست :

پدرم دست‌های خالی‌اش را به خانه می‌آورد/ تا/ دست خالی نیامده‌باشد/ ... و من چه‌قدر دوست داشتم خلبان شوم... (ص28)

مرگ بیکارست/ ...مرگ خداحافظی ندارد ...

در ادامه‌ی این سطرها، گاه بارقه‌های شاعرانه‌تر از ساختار کلی شعر به چشم می‌آید :

زمستانی باشم در درّه‌ای دور/ که/ هیچ جاده‌ای پیدایش نمی‌کند ...

یا

انگشت هر خیابانی را که بگیری/ از شهر بیرونت می‌کند ...

از دیگر نکات این مجموعه، می‌توان به حضور شخصیت نوجوانی شاعر، البته نه در سن و سال، بلکه در فحوای کلام و بهره‌گیری از مؤلفه‌های شعر نوجوان اشاره کرد؛ البته به استناد سطرهایی که هنوز شیطنت‌های نوجوانی را بیان می‌کنند و به نظر، برای مخاطب نوجوان که دوست دارد نقش خودش را در این دست اشعار ملاحظه کند، مناسب‌تر باشد :

از هیچ کیوسکی بالا نرفته‌ام/ به گوش آسمان فوت نکرده‌ام/ دروغ‌هایم را نگفته‌ام... (ص32)

من همان لولویی هستم/ که کودکان را می‌ترسانم(ص70)

شاعر وقتی جهانی می‌شود و دغدغه‌های فرامنطقه‌ای، فرامکانی و زمانی‌اش را می‌گوید، مخاطب را با بسامد قابل‌توجهی از واژگانی مواجه می‌کند که شاید تا حدودی نیاز به ارجاعات و رفرنس‌های خاص دارند :

من می‌توانستم کریستف‌کلمب باشم/ یا مارکوپلو/ من آفریقای سیاهم/ ... هومر باشم یا برتون/ یا عاشقانه‌ای که دختران ونیز...(ص70)

نکته‌ی دیگر عشق شاعر است؛ عشقی ملموس و زمینی که گاهی با شیطنت‌های نوجوانی شاعر می‌آمیزد و شاعر به صراحت اسم می‌آورد از کسانی که به نوعی به آن‌ها تعلق‌خاطر داشته است :

دریا را بردارم/ با کشتی‌هایش/ برای زنی 25ساله/ که 15سال است/ گیره‌ی موهایش را باز نکرده

بارها از همین کیوسک تلفن/ فوت کرده‌ام/ به گوش اکرم

که ناخودآگاه ذهن را می‌برد به سمت شعر فروغ فرخزاد :

چقدر دوست دارم/ گیس‌های دختر سیدجواد/ را بکشم .

در ساحت زبان هم، شاعر در سپیدسروده‌هایش روان حرف می‌زند، سعی دارد کلام را تصنعی نکند، مسیر عادی و طبیعی سخن را حفظ کند و به گفتار نیما عمل کند: «تمام تلاش من این است که حالت طبیعی نثر را در شعر ایجاد کنم و در این صورت شعر از انقیاد موسیقی مقید ما رها می‌شود.»

ذهن حساس و واقع‌نگر شاعر، از کوچک‌ترین حادثه‌های دور و برش هم نگذشته است؛ از حرف‌های خاله‌زنکی داخل تاکسی گرفته تا چشم‌های هیز راننده و پچ‌پچ و درگوشی زنانی که در مورد پوست خودشان حرف می‌زنند، شاعر همه را می‌بیند؛ حتی سفرهای اجباری جوانان سرزمینش را که به خاطر توسعه‌نیافتگی، مجبور می‌شوند تن به ساعات خواب‌آلود اتوبوس بدهند و آرزوهای‌شان را در نظافت طبقات آسمان‌خراش‌های پایتخت جست‌و‌جو کنند :

شب‌های بی‌خواب اتوبوس را

روی بازوی همین برج آزادی نوشته‌ام

دور همین میدان آزادی

قلیان کشیده‌ام با طعم پرتقال...(ص43)

 شعر زیدوندی، در واقع آیینه‌ای است که به تصویرگری فضای جامعه و زیستگاه خود می‌پردازد با تمام حسن و عیب‌هایی که دارد. شاعر با روایتی سهل و ممتنع و نگاهی خاکستری و بی‌طرفانه، همه‌ی حوادث و آدم‌های اطرافش را به خواننده نشان می‌دهد. در پایان هم با یکی از شعر‌های کوتاه شاعر مطلب را می‌بندیم :

این‌که/این رودخانه‌ی بازی‌گوش/ می‌رسد یا نه/ مهم نیست/ مهم دریاست که هست/ مثل من/ که مهم/ چشم‌های توست.

آزادی

جات خالی آزادی

چقدر آزادم

تا ترجمه ات کنم

به شکوه پرنده ای که تاب نیاورد.

آب و دانه ی قفس را

 

 

 

خدا کند خانه ی مان خراب نشود...


آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد: استاد،شما كه از جهان سوم می آیيد،جهان سوم كجاست !؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد.

 

  دکتر حسابی

 

 

 

خوانش متفاوت شعر در روزنامه قدس

                                                            
خوانش شعری از علی محمد زیدوندی؛

امکان خوانش‌های متفاوت

محمدرضا شکارسری - «سقف مان که خراب شد/ آسمان را دیدیم/ پر از کلمات روشن / سقف تان خراب/ آسمان آبی‌ست.»*

از دید گاهی ساختارگرایانه کلمات، ترکیبات و اضافات و حتی اصطلاحات در موقعیتهای مختلف زمانی و مکانی معنای متفاوتی را به ذهن متبادر می‌کنند. در این موقعیتها لحن یا نوع ادا کردن سخن به ترتیبی که گویای احساس و عواطف گوینده باشد، در معنا پذیری واژگان نقش بسیار مهمی ایفا می‌کند. مقایسه بفرمایید «پدر سوخته سلطان صاحبقران را به جناب ملیجک و رعیت بخت برگشته‌ای که ناخواسته مرتکب خطایی شده است!»
شعر از این خصلت لغزان بودن معنا استفاده می‌کند تا مفهوم شعری شکل بگیرد. در هر مضمون شعری کلمات بی تردید از معانی ضمنی و ثانویه خود جان گرفته‌اند و گرنه در صورت به کارگیری معانی متداول و لغت نامه‌ای دیگر مضمونی ایجاد نمی‌شد و حاصل کار متنی نثری بود. «علی محمدزیدوندی» از معنای لغزان اصطلاح « سقف خراب» بهترین استفاده را برده است و در نتیجه با کاربرد وجه ایهامی این اصطلاح و تزریق ماهرانه لحن کنایی و طنز آلود را سامان بخشیده است.
نکته جالب این شعر امکان خوانش‌های متفاوت از مضمون آن است. از افقی خاص می‌توان راوی را ساده لوحی خوشدل دید که برای دیدن آسمان آبی، سقف خانه‌اش را هم خراب می‌خواهد و از افقی دیگر رندی است که کنایه وار به نقد خرابی‌ها و ویرانی‌ها پرداخته است راستی افق شما برای خوانش این شعر چیست؟ «زیدوندی» خود چه تأویلی از شعر خود دارد؟!
* بنابر کبوتر بود- علی محمد زیدوندی

 

 

 

انتهاي خبر/ قدس آنلاين / کد خبر: 142192

-بنابر کبوتربود- منتشر شد

دومین مجموعه شعرم باعنوان (بنابر کبوتر بود  )توسط نشر روزگار منتشر شد

این کتاب در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران به این آدرس در دسترس شماست

نمایشگاه بین المللی کتاب-شبستان،راهروی 21غرفه 31 انتشارات روزگار

 

علی محمد زیدوندی

 

 

 

نرسیدن

افتاده به نبضم ضربان نرسیدن

 

ای لال شوی لال زبان نرسیدن

با این نفس سردو قطاری که نیامد

پیچیده به پایم چمدان نرسیدن

در من جریان داشته یک عمر کبوتر

یک  عمر  پربدن  نگران   نرسیدن

هی نامه نوشتم که کمی ماه بیارید

 این خانه ی تاریک نشان نرسیدن

نه باد و بهاری نه- صدایی که بماند-

پر شد تن راهم از دهان نرسیدن

تقویم  برایم  خبری  تازه  ندارد

پیچیده به جانم سرطان نر سیدن

با آن کلماتی به شعرم نرسیدند

افتاد  غزل  در  جریان  نرسیدن

 

 

 

از این دیوار ها

چقدر چشم هایش

 

از این دیوار ها

بالا رفته بود

تا

شوخ طبعی آسمان وپرنده را

کلمه کند

برای سالهای متورم شده

در این چند قدم جا

چقدر

این تداوم تحلیل ماندن

بار ید و

بار ید و

بار ید

تا به زانو درآمد و

مرگ

 در تقویم جیبی اش شتاب گرفت

آنقدرکه چشم هایش

بالای دیوار ماند

 

 

 

همه چیز برای ماندن تمام شده

هی آسمان را به زمین

 

دست را به پیشانیش می کوبد

نه کوچه ای پهن تر شده

نه خیابانی درازتر

و نه

دست ارجمندی که چمدانش را بگیرد

خوب شد دوره سنگ پرانی کودکان گذشت

حالا

 انگشت هر خیابانی را بگیری

تورا از شهر بیرون میکند

باید با دستورها ومسیر ها کنار آمد

همه چیز برای ماندن تمام شده

 

 

 

مهم دریاست

اینکه این رودخانه ی بازیگوش

 

می رسد یانه

مهم نیست

مهم دریاست که هست

مثل من

که مهم

چشم های توست    

 

 

                 

 

 

از من نخواهد گفت

نه آن چشم های آذری مراخواست

نه نیاز مندیهای روز نامه ها

واگر نه

در آن نا چاری پا به راه

دستی چمدانم را می گرفت

تا این سرایت تاریک

به زانو در نیاورداتشم را

که آستین بالا رده بود

گلستان شود

می دانم می دانم

هیچ تریبونی

از من نخواهد گفت

من

حرف اضافه ای هستم

در عاشقانه ای بی تقویم

 

 

 

چه  بهشتی که پراکنده کند گیسویت

ای که آغاز عجیبی است تب پیرهنت

چشم بد دور از آن زمزمه های بدنت

 

از خداخواسته ام هیج خزانی نبرد

ره به آن باغ فرو ریخته در پیرهنت

 

پشت پرچین تو یک عمر غزل می گفتم

تا نچینند   از  آن   باغ   انار   دهنت

 

جه بهشتی که پراکنده کند گیسویت

شب باران زده ی عطر به گیسو زدنت

 

مثل یک زلزله افتاد به جانم نکند

که زلیخا بخردبوی به شهر امدنت

 

سا لها حوصله کردم ولی انصاف نبود

که نباشم شب گل دادن و شیرین شدنت